loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستانک,داستان کوتاه,داستان های کوتاه,داستان های کوتاه جالب,داستان جالب,داستان جالب وزیبا,داستان زیبا وجالب,داستان خواندنی,داستان آموزنده,داستان جدید,داستان کوتاه جدید,داستان کوتاه جالب وزیبا,د

آخرین ارسال های انجمن

داستان عشق

naser بازدید : 1239 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:16 ب.ظ نظرات (1)

داستان آموزنده

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
پیرمرد گفت...

مهمترین عضو بدن چیست؟

naser بازدید : 1530 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:13 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

مادرم همیشه از من می‌پرسید: مهمترین عضو بدنت چیست؟
طی سال‌های متمادی، با توجه به دیدگاه و شناختی که از دنیای پیرامونم کسب می‌کردم، پاسخی را حدس می‌زدم و با خودم فکر می‌کردم که باید پاسخ صحیح باشد.

مرد فقیر وشیرینی فروش(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1379 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:05 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

در اوزاکا، شیرینی‌سرای بسیار مشهوری بود.
شهرت او به خاطر شیرینی‌های خوشمزه‌ای بود که می‌پخت.
مشتری‌های بسیار ثروتمندی به این مغازه می‌آمدند، چون قیمت شیرینی‌ها بسیار گران بود.
صاحب فروشگاه همیشه در همان عقب مغازه بود و هیچ وقت برای خوش‌آمد مشتری‌ها به این طرف نمی‌آمد.

بررسی کردن راههای متفاوت قبل از انجام هرکاری خوب هست؟

naser بازدید : 1279 یکشنبه 25 تیر 1391 : 16:46 ب.ظ نظرات (0)

ميگويند در کشور ژاپن مرد ميليونري زندگي ميکرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و براي مداواي چشم دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزريق کرده بود اما نتيجه چنداني نگرفته بود.

 

وي پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زياد درمان درد خود را مراجعه به يک راهب مقدس و شناخته شده مي بيند.

هوش پسر

naser بازدید : 1395 یکشنبه 25 تیر 1391 : 16:41 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

 پيرمردي تنها در يکی از روستاهای آمريکا زندگي مي کرد . او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش بود که مي توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود .

 

پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد :

آرزوهای حرام!!!!

naser بازدید : 1488 شنبه 24 تیر 1391 : 17:02 ب.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

جادوگری که روی درخت انجیر زندگی میکند به لستر گفت: یه آرزو کن تا برآورده کنم. لستر هم با زرنگی آرزو کرد دو تا آرزوی دیگر هم داشته باشد بعد با...

 

اسب زیبا(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1920 جمعه 23 تیر 1391 : 19:58 ب.ظ نظرات (0)

اسب

مردی، اسب اصیل و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بیننده ای را به خود جلب می کرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند. بادیه نشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.

 

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 21
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 401
  • آی پی دیروز : 379
  • بازدید امروز : 1,125
  • باردید دیروز : 686
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,811
  • بازدید ماه : 1,811
  • بازدید سال : 300,368
  • بازدید کلی : 7,380,061