loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستانک,داستان آموزنده,داستان جالب,داستان کمک کردن,داستان پندآموز,داستان عبرت آموز,داستان عبرت انگیز,داستان های پندآموز,داستان های آموزنده

آخرین ارسال های انجمن

داستان آموزنده

naser بازدید : 1239 یکشنبه 14 خرداد 1391 : 18:50 ب.ظ نظرات (1)

چند روزی به آمدن عید مانده بود.تصاویر بسیارزیبای عاشقانه

بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.

بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!

استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت

 

 

 

 

داستان میرداماد

naser بازدید : 1479 یکشنبه 14 خرداد 1391 : 18:20 ب.ظ نظرات (1)

شب هنگام محمد باقر - طلبه جوان- در اتاق خود مشغول مطالعه بود که به ناگاه دختری وارد اتاق او شد.

در را بست و با انگشت به طلبه بیچاره اشاره کرد که سکوت کند و هیچ نگوید.

دختر پرسید:

ادامه مطلب

فرشته ها(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1270 سه شنبه 09 خرداد 1391 : 11:11 ق.ظ نظرات (0)

دو فرشته مسافر، براي گذراندن شب،

در خانه يک خانواده ثروتمند فرود آمدند.
اين خانواده رفتار نا مناسبي داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند.

بلکه زير زمين سرد خانه را در اختيار آنها گذاشتند.فرشته پير در ديوار زير زمين شکافي ديد و آن را تعمير کرد.

وقتي فرشته جوان از او پرسيد چرا چنين کار را کرده، پاسخ داد(( همه امور بدان گونه که مي نمايند، نيستند!))

 

توصیف بهشت

naser بازدید : 3620 دوشنبه 01 خرداد 1391 : 14:53 ب.ظ نظرات (0)

واعظی در منبر همیشه اوقات در اوصاف بهشت سخن می راند؛

یکی از مستمعین به او اعتراض کرد و گفت :

چرا هیچوقت از جهنم سخنی نمی گویید و همواره بهشت را توصیف می کنید ؟

 

داستان عبرت آموز

داستان زیبای سگ وصاحبش

naser بازدید : 2459 دوشنبه 01 خرداد 1391 : 14:47 ب.ظ نظرات (0)

شخصی سگ خود را کنار رودخانه برد تخته سنگی به گردن حیوان آویخته او را در آب انداخت. حیوان بعد از تقلای کمی سنگ را از گردن خود رها کرده شناکنان به طرف رودخانه نزدیک می شود. همان شخص دست خود را به جانب او برده و زمانی که به دسترس رسید

 

قاضی(داستان آموزنده)

naser بازدید : 3002 دوشنبه 01 خرداد 1391 : 14:41 ب.ظ نظرات (0)

در زمانهای قدیم  پسر قاضی شهری از دنیا رفت، او بسیار ناراحت شد و بسیار بی تابی می کرد.

دو خردمند فرزانه وقتی حال او را چنین دیدند نزد او برای طلب قضاوت آمدند.

یکی از آن ها گفت:

 

 

داستان کوتاه آموزنده جالب

حکایت درخت!!

naser بازدید : 1465 دوشنبه 25 اردیبهشت 1391 : 14:50 ب.ظ نظرات (0)

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند:« فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند» عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت:« ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش!» عابد گفت:« نه، بریدن درخت اولویت دارد» مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند...

گوش سنگین!!

naser بازدید : 2279 جمعه 22 اردیبهشت 1391 : 13:41 ب.ظ نظرات (2)


مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

 

فقرواقعی!!!

naser بازدید : 1528 جمعه 22 اردیبهشت 1391 : 13:35 ب.ظ نظرات (2)

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

 

زوج عاشق

naser بازدید : 3411 چهارشنبه 20 اردیبهشت 1391 : 20:53 ب.ظ نظرات (2)

زوجی که دیوانه وار عاشق هم بودند

پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.

پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و ...

نظرجالب ریاضیدان درمورد زن ومرد

naser بازدید : 1619 سه شنبه 19 اردیبهشت 1391 : 1:00 ق.ظ نظرات (0)

روزی از دانشمندی ریاضیدان  نظرش را درباره زن و مرد  پرسیدند.

جواب داد:....


اگر زن یا مرد دارای ( اخلاق) باشند پس مساوی هستند با عدد یک =1

اگر دارای (زیبایی) هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم =10....

 

قول

naser بازدید : 1428 دوشنبه 18 اردیبهشت 1391 : 1:56 ق.ظ نظرات (2)


پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....

 

شوهرفداکار

naser بازدید : 1306 یکشنبه 17 اردیبهشت 1391 : 0:36 ق.ظ نظرات (0)


شیوانا جعبه‌اى بزرگ پر از مواد غذایى و سکه و طلا را به خانه زنى با چندین بچه قد و نیم قد برد.
زن خانه وقتى بسته‌هاى غذا و پول را دید شروع کرد به بدگویى از همسرش و گفت: «اى کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردى بودند.
شوهر من آهنگرى بود که از روى بى‌عقلى دست راست و نصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه آهنگرى از دست داد و مدتى بعد از سوختگى علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا درمان شود.
وقتى هنوز مریض و بى‌حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او صحبت کردم ولى به جاى اینکه دوباره سر کار آهنگرى برود مى‌گفت که دیگر با این بدنش چنین کارى از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم او دیگر به درد ما نمى‌خورد....

 

مرد موثرتر هست یازن؟؟؟

naser بازدید : 1362 شنبه 09 اردیبهشت 1391 : 1:32 ق.ظ نظرات (1)

توماس هیلر ، مدیر اجرایی شرکت بیمه عمر ماساچوست ،

میو چوال و همسرش در بزرگراهی بین ایالتی در حال رانندگی بودند که او متوجه شد بنزین اتومبیلش کم است.

هیلر به خروجی بعدی پیچید و از بزرگراه خارج شد و

خیلی زود یک پمپ بنزین مخروبه که فقط یک پمپ داشت پیدا کرد.

او از تنها مسئول آن خواست باک بنزین را پر و روغن اتومبیل را بازرسی کند.سپس ...

بزرگ مرد!!!

naser بازدید : 1324 شنبه 09 اردیبهشت 1391 : 1:23 ق.ظ نظرات (2)

روزی روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده رفتن شود.


پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می افزاید که پسرش به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به ...

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 37
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 401
  • آی پی دیروز : 379
  • بازدید امروز : 1,145
  • باردید دیروز : 686
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,831
  • بازدید ماه : 1,831
  • بازدید سال : 300,388
  • بازدید کلی : 7,380,081