loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان,داستانک,داستان آموزنده,داستان های آموزنده,داستان کوتاه عبرت آموز,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه,داستان های جالب,داستان های عبرت آموز,داستان عبرت از کودک,داستان کودکی که پند میدهد

آخرین ارسال های انجمن

فرشته ای که فراموش کرد!(داستان جالب)

naser بازدید : 1429 جمعه 13 مرداد 1391 : 2:58 ق.ظ نظرات (0)

فرشته تصمیمش را گرفته بود. پیش خدا رفت و گفت:

خدایا، می خواهم زمین را از نزدیک ببینم. اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه. دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خداوند درخواست فرشته را پذیرفت.

گریه پرمعنا!(داستان کوتاه)

naser بازدید : 2531 جمعه 13 مرداد 1391 : 2:54 ق.ظ نظرات (0)

حسن نامي وارد دهي شد و در مكاني كه اهالي ده جمع شده بودند نشست و بناي گريه گذاشت.

سبب گريه‌اش را پرسيدند، گفت: من مردغريبي هستم و شغلي ندارم براي بدبختي خودم گريه مي‌كنم، مردم ده او را به شغل كشاورزي گرفتند.

شب ديگر ديدند همان مرد باز گريه مي‌كند، گفتند حسن آقا ديگر چه شده؟ حالا كه شغل پيدا كردي،
گفت: شما همه منزل و ماءوا مسكن داريد و مي‌توانيد خوتان را از سرما و گرما حفظ كنيد ولي من غريبم و خانه ندارم براي همين بدبختي گريه مي‌كنم.

مدیر عامل جدید(داستان جالب)

naser بازدید : 1729 دوشنبه 09 مرداد 1391 : 18:54 ب.ظ نظرات (0)

آقاي اسميت به تازگي مدير عامل يك شركت بزرگ شده بود.

مدير عامل قبلي يك جلسه خصوصي با او ترتيب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره هاي 1 و 2 و 3 روي آنها نوشته شده بود به او داد و گفت:

داستان آموزنده شاخه گل ودخترک

naser بازدید : 1454 یکشنبه 08 مرداد 1391 : 11:46 ق.ظ نظرات (0)

داستان آموزنده

مردی مقابل گل فروشی ایستاد. او می‌خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود.
وقتی از گل فروشی خارج شد٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می‌کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید :

قدرت نیت کردن(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1713 جمعه 06 مرداد 1391 : 3:04 ق.ظ نظرات (0)

روزي شيوانا در مدرسه درس اراده و نيت را مي گفت. ناگهان يکي از شاگردان مدرسه که بسيار ذوق زده شده بود از جا برخاست و گفت: من مي خواهم ده روز ديگر در کنار باغ مدرسه يک کلبه براي خودم بسازم. من تمام تلاش خودم را به خرج خواهم داد و اگر حرف شما درباره نيروي اراده درست باشد بايد تا ده روز ديگر کلبه من آماده شود!

 

مرد فراری(داستان آموزنده)

naser بازدید : 1377 سه شنبه 03 مرداد 1391 : 13:08 ب.ظ نظرات (0)

جنایت کاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی، با لباس ژنده و پر گرد و خاک و دست و صورت کثیف، خسته و کوفته ، به یک دهکده رسید.
چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود.
او جلوی مغازه میوه فروشی ایستاد و به پرتقال های بزرگ و تازه خیره شد.
اما بی پول بود...

تعداد صفحات : 16

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 37
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 401
  • آی پی دیروز : 379
  • بازدید امروز : 1,146
  • باردید دیروز : 686
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,832
  • بازدید ماه : 1,832
  • بازدید سال : 300,389
  • بازدید کلی : 7,380,082