loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

داستان طنز,داستان کوتاه,داستان های خنده دار,داستان جالب,داستان باحال,داستان های کوتاه,داستانک,dastan,dastan s,

آخرین ارسال های انجمن

شازده کوچولو و روباه

naser بازدید : 1032 شنبه 18 اردیبهشت 1395 : 20:27 ب.ظ نظرات (0)

شازده کوچولو: تو سواد داری؟
روباه: سواد مال آدماس...
من شعور دارم...

راه دشوار پولدار شدن (داستان آموزنده)

naser بازدید : 1176 دوشنبه 06 اردیبهشت 1395 : 11:04 ق.ظ نظرات (0)

مرد میلیاردر قبل از سخنرانیش خطاب به حضار گفت:

از میون شما خانوم ها و آقایون، کسی هست که دوست داشته باشه جای من باشه، یه آدم پولدار و موفق؟ همه دست بلند کردند! مرد میلیاردر لبخندی زد و حرفاشو شروع کرد: با سه تا از رفیق های دوره تحصیل، یه شرکت پشتیبانی راه انداختیم و افتادیم توی کار. اما هنوز یه سال نشده، طعم ورشکستگی پنجاه میلیونی رو چشیدیم!

داستان طنز دادگاه خانواده

naser بازدید : 923 چهارشنبه 13 آبان 1394 : 15:15 ب.ظ نظرات (0)

حاج آقا(قاضی): خودتونو کامل معرفی کنید…
- شوهر: کاظم! برو بچ بهم میگن کاظم لب شتری! دیلپم ردی! ۲۳ ساله!
- زن : نازیلا! لیسانس هنرهای تجسمی از دانشکده سیکتیروارد فرانسه! ۲۰ ساله!
– حاج آقا : چه جوری با هم آشنا شدید؟

به ادامه مطلب بروید

داستان عاشقانه پیرمرد وپیر زن

naser بازدید : 1346 شنبه 01 تیر 1392 : 19:12 ب.ظ نظرات (0)

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به

همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او

زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان

رساندند.

به ادامه مطلب بروید

مرگ عشقم (داستان واقعی عاشقانه)

naser بازدید : 11560 پنجشنبه 19 اردیبهشت 1392 : 7:56 ق.ظ نظرات (6)

اسم من فرهاد هست ماجرا مربوط مي شه به سال پيش وقتي که تازه دوم دبيرستان رو تموم کرده بودميه دختر رو که اسمش ليلا بود چهار سال بود دوست داشتم و براي اينکه يه کلمه باهاش حرف بزنم روزشماري مي کردم و شب و روز نداشتم هر شب که همه مي خوابيدن بيدار مي شدم تو عالم خودم باهاش حرف مي زدم .

يه روز که گوشيم دستم بود ديدم از يه شماره ناشناس برام يه پيامک اومد بعد اينکه دنبال شماره گشتم ديدم شماره ليلاست همينو که فهميدم باورم نشد يعني تا الانشم باورم نيست از خوشحالي فقط مي تونستم گريه کنم يعني کار ديگه اي از دستم ساخته نبود فکرشو بکنيد بعد 4 سال...

یک داستان عاشقانه جدید حتما بخونید

mahdivoroojak بازدید : 2232 چهارشنبه 21 دی 1390 : 14:32 ب.ظ نظرات (18)

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ،

پشت هر مرد یه زن باهوش وجود داره!(داستان طنز)

naser بازدید : 2227 دوشنبه 19 دی 1390 : 14:33 ب.ظ نظرات (1)

خانم باربارا والترز که از مجریان بسیار سرشناس تلویزیون های معتبر آمریکاست سالها پیش از شروع مبارزات آزادی طلبانه افغانستان داستانی مربوط به نقشهای جنسیتی در کابل تهیه کرد. در سفری که به افغانستان داشت متوجه شده بود که زنان همواره و بطور سنتی 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه می روند.

خانم والترز اخیرا نیز سفری به کابل داشت ملاحظه کرد که هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر می دارند و...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 40
  • آی پی دیروز : 442
  • بازدید امروز : 48
  • باردید دیروز : 2,365
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 48
  • بازدید سال : 298,605
  • بازدید کلی : 7,378,298