loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

مجله تفریحی واینترنتی آسیافان با بهترین مطالب اینترنت در اختیار شما میباشد

آخرین ارسال های انجمن

شهر آشفتهlTurbulent city

tohi0098 بازدید : 1451 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:47 ب.ظ نظرات (0)

روزی روزگاری در یکی از جنگل های دور افتاده دو شهر وجود داشت که این دو شهر در جنگلی واقع شده بودند. در یکی از این جنگل ها گوسفندان و در دیگری گرگ ها زندگی میکردند. در جنگل گوسفندان 3 گوسفند بنام شنگول و منگول و هپه انگول بودند که با پدر و مادرشون زندگی می کردند. شنگول و منگول دختر بودند اما این وسط هپه انگول پسر از آب در آمده بود. دو تا دختر ها در خانه پیش مادرشان کارهای خانه داری را یاد می گرفتند و جناب هپه انگول هم پیش پدرش در جنگ هایی که بین قبیله گرگ ها و گوسفندان رخ داده بود می جنگید و به سمت فرماندهی سپاه ملقب شده بود. جنگ میان گرگ ها و گوسفندان شعله ور شده بود. گرگ ها که بعد از چندی یه خرگوش خورده بودند یکم مخشون بکار افتاده بود. از این رو آنها گرگی را به بهانه تجارت به شهر گوسفندان

شيطان

tohi0098 بازدید : 1376 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:43 ب.ظ نظرات (0)

 

امروز ظهر شیطان را دیدم !

 

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

 

كي بود عطسه كرد

tohi0098 بازدید : 1541 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:41 ب.ظ نظرات (0)

 

وسط یکی از سخنرانی‌های استالین در یک گردهمایی، کسی عطسه کرد. استالین خاموش شد و نگاه عمیقی به حاظران انداخت. همه از ترس خشک‌شان زده بود.

استالین سکوت را شکست:

ـ کی بود عطسه کرد؟ صدا از دیوار بلند می‌شد ولی از مردم نه.

ـ برای بار دوم سوال می‌کنم، چه کسی عطسه کرد؟

ـ ...

ـ سوال کردم چه کسی عطسه کرد؟

ـ

دقت و سرعت چشم

tohi0098 بازدید : 1335 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:37 ب.ظ نظرات (0)

می تونی حرف C رو پیدا کنی؟
این یک شوخی نیست، اگه بتونی از این چند امتحان سربلند بیرون بیایی، کار چشمات خیلی درسته!!
می تونی C رو پیدا کنی؟ (تمرین خوبیه واسه چشم هات) آماده رفتن باش!
حالا!

دانشجو داريم تا دانشجو....

tohi0098 بازدید : 1653 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:32 ب.ظ نظرات (0)

 

طی یک نظرسنجی از یک دانشجوی ورودی جدید و یک دانشجوی ترم آخری خواسته شد که با دیدن هر کدام از کلمات زیر ذهنیت و تصور خود را در مورد آن کلمه در یک جمله کوتاه بنویسند.

 

جمله اول مربوط به دانشجوی ورودی جدید و جمله دوم مربوظ به دانشجوی ترم آخری.

 

رییس دانشگاه

1.مردی فرهیخته و خوشتیپ

مرگ هاي عجيب و غريب

tohi0098 بازدید : 1479 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:30 ب.ظ نظرات (0)


 

1) آرنولد بنت:

داستان نویس انگلیسی(1931،1867) وی برای آنکه ثابت کند آب شهر پاریس از نظر بهداشتی کاملاً سالم است، یک لیوان از آن را خورد و در اثر تیفوئید ناشی از آن در گذشت!

 

2) آگاتوکلس:

خودکامه سراکیوز (361، 289 ق.م) در اثر قورت دادن خلال دندان خفه شد.

 

3) آلن پینکرتون:

(موسس آژانس کارآگاهی آمریکا 1819، 1884) هنگام نرمش صبحگاهی به زمین خورد و زبانش لای دندان ماند و زخم شد و در اثر قانقاریای ناشی از این زخم درگذشت.

كشور آشفته

tohi0098 بازدید : 1460 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:27 ب.ظ نظرات (0)

 

روزی روزگاری در یک کشور پر از جنگل شهرهای جنگلی بسیار بود که در هر کدام از این جنگل ها گروهی از حیوانات زندگی می کردند. در این کشور اختلافات داخلی بسیار بود که ما قصد داریم در این داستان به یکی از این اختلافات بپردازیم.دو شهرجنگلی در این کشور بود که باعث و بانی تمامی این اختلافات بود و اختلافات این دو شهر بر می­گردد به حیواناتی که در آنجا زندگی می کردند.در یکی از این شهرها گوسفندان و در دیگری گرگ­های تیز چنگال به زندگی می­پرداختند و هر کدام برای پیشی گرفتن از هم شهرهای دیگر را مطیع خود می­ساختند؛از این رو کشور وضع بسیار آشفته­ای داشت. در شهری که محل زندگی گوسفندان بود خانواده­ای شجاع و دلیر که برای پیروز ساختن شهر خود تلاش بسیار کرده بودند زندگی می­کردند. این خانواده از پدر و مادر و دوفرزند که یکی پسر و دیگری دختر بود تشکیل گشته است. جنگ میان این دو شهر شعله ور گشته بود و این خانواده هم بنا بر وظایف خود کار بسیار می­کردند. دختر که آشپزی را از مادر یاد گرفته بود غذا می ­پخت و مادر آن را به دست پدرمیرساند زیرا این پدر دلیر ما خود فرمانده کل بود و پسر نیز که جنگ و ستیز را از پدر به ارث برده بود  سرتیپ لشگریان گشته بود

پ ن پ

tohi0098 بازدید : 1446 جمعه 04 فروردین 1391 : 17:25 ب.ظ نظرات (0)

 

طبقه بالایی داره توی خونه گل کوچیک بازی میکنه ، رفتم درشونو زدم میگه صدای ما اذیتتون میکنه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ اومدم بگم مواظب باشید بازیکن دو اخطاره توی زمین نفرستید که بعدا گندش دربیاد !

.
.
.
بابام زنگ زده میگه سند خونه رو بردار بیار ! بدو بدو دارم میرم پایین ، همسایمون دیده میگه این سند خونتونه ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ دفتر مشق بابامه یادش رفته ببره مدرسه ، خانم معلمشون دعواش کرده !
.
.
.
کامپیوتر داشت کار میکرد که یِیهو دود سیاهی از پشتش زد بیرون ! میگه : کامیپوترت سوخت ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ یه برنامه مونده بود سر دلش ، آروغ زد رفلاکس شد !
.

 

 

.
.
توی راز بقا ۶۰تا شیر ریختن سر یه گورخر ! برگشته میگه میخوان بخورنش ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوان سوارش بشن ولی خره رضایت نمیده میگه مامانم گفته با غریبه ها بازی نکن !!!!!!!!!!!!!!
.
.
.
بهش میگم پاتو توی کفش من نکن ! میگه یعنی دخالت نکنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ بیا دستتو بکن تو دماغم !
.
.
.
خانمه ۲۰۶ رو زده به تیر برق ، ماشین نصف شده ! به افسر میگه یعنی اشتباه از من بوده ؟ افسر : پـَـــ نــه پـَـــ علت حادثه خواب آلودگیه تیر چراغ بوده !
.
.
.
نوشتم “بوق نزنید راننده خواب است” ازم میپرسه اینو پشت کامیون دیدی ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ رو در آسانسور ؟؟؟
.
.
.

تو اتوبوس به راننده میگم این پولو عوض کنید ! میگه پارَس ؟ گفتم : پـَـــ نــه پـَـــ گوشَش وسط نداره !
.
.
.
به استاد میگم استااااااااااد بفرمیو ! میگه یعنی شروع کنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ بگیو !
.
.
.
به خواهرزاده ۲ ساله گفتم برو از مامان بزرگ چسب زخم بگیر ؟ گفت چی شده ؟ دستت اوووف شده ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ گردنم قطع شده !
.
.
.
خوردم زمین لگنم تبدیل به آفتابه شده ، اومده میگه الان مشکل دستشویی رفتن داری ! گفتم پـَـــ نــه پـَـــ فقط مشکل قر کمر دارم !
.
.
.
میگم اینجا خیلی تاریکه ! میگه چراغارو روشن کنم ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ برو شیر آبو باز کن !
.
.
.
۵۰ جعبه گوجه خریدیم ! اون یکی همسایه اومده میگه میخوای رب بپزی ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم رنگ کنیم جای سیب بفروشیم
.
.
.
رفتم مغازه گفتم سیم ظرفشویی دارین ؟ گفت بله ! برای شستن ظرف میخوای ؟ گفتم اولا به تو چه ؟ دوما پـَـــ نــه پـَـــ میخوام شیشه عینکمو تمیز کنم !
.
.
.
رفیقم به طور هارمونیک خورده زمین و پخش شده کف آسفالت ! جلوی خودمو گرفتم که نمیرم از خنده ! میگه داری بهم بخندی ؟ پـَـــ نــه پـَـــ گریه اَمونمو بریده !
.
.
.
۲تا سطل رنگ گرفتم دستم ، همسایه اومده میگه میخواید نقاشی کنید ؟ گفتم پـَـــ نــه پـَـــ میخوایم ریاضی حل کنیم !

 

خبر دادن به مافوق

tohi0098 بازدید : 1386 دوشنبه 29 اسفند 1390 : 23:53 ب.ظ نظرات (1)

 

مرد ثروتمندی مباشر خود را برای سرکشی اوضاع فرستاده بود. پس از مراجعه پرسید:
- جرج از خانه چه خبر؟
- خبر خوشی ندارم قربان سگ شما مرد.
- سگ بیچاره! پس او مرد. چه چیز باعث مرگ او شد؟
- پرخوری قربان.
- پرخوری؟ مگر چه غذایی به او دادید که تا این اندازه دوست داشت؟
- گوشت اسب قربان و همین باعث مرگش شد.
- این همه گوشت اسب از کجا آوردید؟
- همه اسب های پدرتان مردند قربان.
- چه گفتی؟ همه آنها مردند؟
- بله قربان. همه آنها از کار زیادی مردند.
- برای چه این قدر کار کردند؟
- برای اینکه آب بیاورند قربان!
- گفتی آب؟ آب برای چه؟
- برای اینکه آتش را خاموش کنند قربان.
- کدام آتش را؟
- آه قربان! خانه پدر شما سوخت و خاکستر شد.
- پس خانه پدرم سوخت؟ علت آتش سوزی چه بود؟
- فکر می کنم که شعله شمع باعث این کار شد قربان!
- گفتی شمع؟ کدام شمع؟
- شمع هایی که برای تشیع جنازه مادرتان استفاده شد قربان!
- مادرم هم مرد؟
- بله قربان. زن بیچاره پس از وقوع آن حادثه سرش را زمین گذاشت و دیگر بلند نشد قربان.
- کدام حادثه؟
- حادثه مرگ پدرتان قربان!
- پدرم هم مرد؟
- بله قربان. مرد بیچاره همین که آن خبر را شنید زندگی را بدرود گفت.
- کدام خبر را؟
- خبرهای بدی قربان. بانک شما ورشکست شد. اعتبار شما از بین رفت و حالا بیش از یک سنت در این دنیا ارزش ندارید. من جسارت کردم قربان. خواستم خبرها را هر چه زودتر به شما اطلاع بدهم قربان!
 

 

بيچاره ايران

tohi0098 بازدید : 1387 دوشنبه 29 اسفند 1390 : 23:52 ب.ظ نظرات (0)

 

چندی پیش جوکی به زبان انگلیسی در دنیای نت زاده شد! که نکات ارزشمندی را در خصوص سیاست های رسانه های امریکا در برداشت.ترجمه فارسي آن به شكل زير است:

 

مردی

دارد در پارک مرکزی شهر نیویورک قدم میزند که ناگهان میبیند سگی به دختر
بچه ای حمله کرده است مرد به طرف انها میدود و با سگ درگیر میشود .سرانجام سگ را میکشد و زندگی دختربچه ای را نجات میدهد پلیسی که صحنه را دیده بود به سمت انها می اید و میگوید :<تو یک قهرمانی

 

فردا در روزنامه ها می نویسند :

یک نیویورکی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد 

اما ان مرد می گوید: من نیوریورکی نیستم

پس روزنامه های صبح می نویسند:

امریکایی شجاع جان دختر بچه ای را نجات داد .

ان مرد دوباره میگوید: من امریکایی نیستم

 

از او میپرسند :خب پس تو کجایی هستی

 

<من ایرانی هستم >

 

فردای ان روز روزنامه ها این طور می نویسند : 

یک تند روی مسلمان سگ بی گناه امریکایی را کشت !

نشناختمت!!!(داستان طنز)

tohi0098 بازدید : 1644 دوشنبه 29 اسفند 1390 : 23:51 ب.ظ نظرات (0)

 

خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید. از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟ فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی شد. بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد. خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد! بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!!! وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت!

گفت گوی مردی با خدا

tohi0098 بازدید : 1696 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 12:01 ب.ظ نظرات (0)

 

مردی داشت دعا می کرد.

 او گفت خدا؟

 

 

خدا جواب داد: بله

و مرد پرسید: می تونم یه سوال بپرسم؟

خدا جواب داد: بفرما

 خدایا، یک میلیون سال در نظرت چقدره؟

خدا گفت: یک میلیون سال در نظر من یک ثانیه است.

مرد شگفت زده شد.

 

بعد پرسید: خدایا یک میلیون دلار در نظرت چقدره؟

خدا جواب داد: یک میلیون دلار به نظرم یک پنی است.

پس مرد گفت: خدایا آیا میتونم یک پنی داشته باشم؟

و خدا با خوشرویی گفت:

حتما ، فقط یک ثانیه صبر کم!....

 

 

شعر جدید یاس در مورد امتحانات

tohi0098 بازدید : 1904 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 12:00 ب.ظ نظرات (0)

 

از چی بگــــم برات ؟ شاید قصه دوس داری / قصهء امتحان تو دانشــگاهِ روستایی
اگه قصه تلخه ، مثه چایی تو استکانِ / بد ترین جای دنیا ، سالنِ امتحانِ
که نشستند مثه بُــز و هی میگن کاشکی / یه مراقبِ خوب جای این لجن داشتیم
رضا برگـشــت ، از بغلی جوابِ گرفت / یهو مراقب پرید روش تقلبو گرفت
اون مراقـبِ بد ، با داد و فریاد گفــت / زود برو بیرون ، ولـی دَرَم قفل بود …

بدبخــــت شدم ، تقلبُ گرفت ازم ایـــــزد / ای کاش جای گرفتنش، یکم منو میزد
اون دانشجو مُـــرد ، در راه کلاسـی که / مراقبـش دل نداره ، مثـه پلاسـتیکه
اصَـن سیـنگل میخواد، دفتـرو کتابُ ببـنده / دیگه درس نمیخونه، میگه مدرک کیـلو چنده
از چی بگـــــــــم؟ استادی که خیلی خوشگله / یا جوابِ ســؤالی که خیلی مشگله؟
یا اون مراقـب که تقـلـبُ هی کِــــــش بده / دم میخواد با خوار مادرش وفقش بده
هی گفت جاتُ عــوض کنُ من حوصله کــردم / تـــو سالن امتحانات یه مُدلِ برده ام
یـهـو دیـدی برگـهء امتــحانُ ذره ذره کــردمُ / کارِ خودمــو خودشــو یه سَــــره کردم

 

 

وقتی خدا با تو حرف میزند

tohi0098 بازدید : 1344 یکشنبه 28 اسفند 1390 : 11:59 ق.ظ نظرات (2)

 

اين خودرو با برخورد به گاردهاي كنار جاده منحرف شده و به صورت معجزه آسايي در محلي كه مشاهده مي كنين و با چرخش 180 درجه متوقف شده است. 
 
 
 
اما 
 
 
نكته حيرت آور اين عكس فقط اين چرخش فوق العاده نيست. 
 
 
 
 
.. 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
... 
 
 
.. 
 
 
 
آنگاه كه خداوند با تو حرف مي زند 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 46
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 209
  • آی پی دیروز : 442
  • بازدید امروز : 270
  • باردید دیروز : 2,365
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 270
  • بازدید ماه : 270
  • بازدید سال : 298,827
  • بازدید کلی : 7,378,520