loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

اون شب دیگه هیچ صحبتی نكردیم و اون دایم گریه می كرد و مثل باران اشك میریخت, می دونستم كه می خواست بدونه كه چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع كننده ای براش پیدا

آخرین ارسال های انجمن

داستان بسیارجالب وپندآموزبرای همسرانی که عشق دیگری پیدا کرده اند

naser بازدید : 1605 چهارشنبه 02 فروردین 1391 : 13:27 ب.ظ نظرات (0)

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود, باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم
فقط یك ماه او را در آغوش گرفتم…
هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی كه ذهنم رو مشغول كرده بود, باهاش صحبت می كردم. موضوع اصلی این بود كه من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور كه بود موضوع رو پیش كشیدم, از من پرسید چرا؟!
اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی كه از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 137
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 358
  • آی پی دیروز : 168
  • بازدید امروز : 916
  • باردید دیروز : 227
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,426
  • بازدید ماه : 24,086
  • بازدید سال : 297,108
  • بازدید کلی : 7,376,801