loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

نم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود! پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر

آخرین ارسال های انجمن

داستان عشق

naser بازدید : 1239 دوشنبه 02 مرداد 1391 : 12:16 ب.ظ نظرات (1)

داستان آموزنده

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیل را پرسیدند.
پیرمرد گفت...

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 42
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 261
  • آی پی دیروز : 442
  • بازدید امروز : 361
  • باردید دیروز : 2,365
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 361
  • بازدید ماه : 361
  • بازدید سال : 298,918
  • بازدید کلی : 7,378,611