loading...

سایت تفریحی وسرگرمی آسیافان

عمه‌جان که مانتوی بلند و گشاد بر تن داشت و روسری کوچکی را زیر گلویش گره زده بود، در حالی که با لبخند به سمت نوشین می‌آمد با خوشرویی گفت: خب معلومه، اومدم، محل کار برادرزاده‌ام رو

آخرین ارسال های انجمن

حکایت عمه خانوم

naser بازدید : 1685 چهارشنبه 10 اسفند 1390 : 13:25 ب.ظ نظرات (0)

با باز شدن در ساختمان شرکت، نوشین که گوشه سالن پشت میز نشسته بود و مشغول تایپ نامه‌ای بود، از گوشه چشم نگاه مختصری به سمت در انداخت و دوباره به کار خود ادامه داد. اما ناگهان مثل جن گرفته‌ها از جا پرید و به سمت زن میانسالی که در آستانه در ایستاده بود

با آشفتگی گفت: عمه‌جان! شما اینجا چه کار می‌کنین؟

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • موضوعات

  • سرگرمی
  • آرایش وزیبایی
  • فرهنگ وهنر
  • آشپزی وتغذیه
  • روانشناسی
  • زندگی زناشویی
  • بازار
  • سلامت
  • کامپیوتر واینترنت
  • تصاویر
  • دنیای مد
  • آهنگ
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 1600
  • کل نظرات : 504
  • افراد آنلاین : 139
  • تعداد اعضا : 2118
  • آی پی امروز : 371
  • آی پی دیروز : 168
  • بازدید امروز : 1,313
  • باردید دیروز : 227
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 4,823
  • بازدید ماه : 24,483
  • بازدید سال : 297,505
  • بازدید کلی : 7,377,198