شهید مهدی رجب بیگی
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
شهید مهدی رجب بیگی
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیشهدا شهید مهدی رجب بیگی

تعداد بازدید : 409
نویسنده پیام
matin40 آفلاین



ارسال‌ها : 399
عضويت : 3 /2 /1394
محل زندگي : تهران
سن : 40
یاهو : davidfun450@yahoo.com
تشکر ها: 14
تشکر شده : 82
شهید مهدی رجب بیگی


سال ۱۳۳۶ شهر دامغان شاهد ولادت کودکی بود که «مهدی» نام گرفت، تا
هدایتگر خیل عظیمی از جوانان و نوجوانان این سرزمین باشد. دیری نپایید که خانواده
اش عزم تهران کرده و در محله جنوب شهر، زندگی پرمعنویتی را آغاز نمودند. هر چه از
دوران تحصیل اش می گذشت نبوغ و استعداد فوق العاده او بیش از پیش خودنمایی می کرد.
گذشت لحظات، فرصت هایی طلایی بود تا او کتاب های بیشتری را مطالعه کرده و مشتری
ثابت کتابخانه محله و مدرسه گردد، تا جایی که قبل از پایان مقطع دبیرستان، کتب
مذهبی بسیاری را خوانده بود.


به گزارش «تابناک»، حُسن خلق شهید
مهدی رجب بیگی، او را چهره ای محبوب و مورد احترام در میان اقوام و آشنایان نموده
و تواضع و فروتنی اش زبانزد خاص و عام بود. از دوران کودکی، کمک به اقشار محروم و
مستضعف را آغاز کرد و حتی در دوران دانشجویی اش نیز معلمی و تدریس خصوصی را از
خانه های بالای شهر با پول های هنگفت را رها نمود و پس از پیگیری های مکرر، آرزوی
دیرینه اش که معلمی در مدارس جنوب شهر بود تحقق یافت.




دیری نپایید که دانش آموزان از هر طیف
و سلیقه سیاسی و عقیدتی، شیفته مرام و مسلک آن بنده پاک الهی گردیدند و از دامن
آلوده گروهک های منافق و منحرف رسته و به جبهه خط امامی ها پیوستند. بنده ای که تا
پاسی از شب به تجهد و راز و نیاز با معبود خویش مشغول بوده و بسیاری از روزها را
نیز روزه می داشت.


سال ۱۳۵۴ و قبولی مهدی در رشته مهندسی راه و ساختمان نقطه عطفی گردید
در جنبش دانشجویی دانشکده فنی دانشگاه تهران؛ و شور و نشاط توأم با تدبیر و شجاعت
مهدی، بسیاری از دانشجویان را حرکتی اسلامی بخشید بویژه آنکه به انتخاب دانشجویان،
او نماینده کلاس گردیده و در کنار مسئولیت هایی همچون اداره کتابخانه اسلامی
دانشکده و عضویت در شورای مرکزی دانشجویان، شاگرد ممتاز دانشکده بود.


فعالیت های صنفی – سیاسی اش، وابستگان
رژیم منحوس پهلوی را به زحمت انداخته و همواره تحت تعقیب ساواک بود. بویژه آنکه در
دورانی که خواندن نماز از سوی رژیم، فعالیت سیاسی محسوب می شد؛ خیلی اوقات مهدی،
پیش نماز مسجد دانشگاه بود. ابتکار او در برگزاری برنامه های کوهنوردی برای جدایی
کامل جوانان از گروهک منافقین و انسجام آنها در فعالیت های مذهبی به ثمر نشست و
اینگونه تظاهرات ها و راهپیمایی های گوناگونی را سازماندهی و اجرا کرد که در دوران
انقلاب با پخش فیلم و اسلاید و دیگر کارهای تبلیغی در میان راهپیمایان بویژه
روشنگری در مساجد تهران به اوج خود رسید.


همچنین که از فعالان دانشجویی ایام
انقلاب اسلامی بوده است؛ این دانشجوی مسلمان پیرو خط امام در سال‌های پس از پیروزی
انقلاب اسلامی به فعالیت‌های متعددی از تسخیر لانه جاسوسی آمریکا تا تدریس در
مناطق محروم جنوب شهر تهران و از برگزاری کنفرانس نهضت‌های آزادی‌بخش تا نوشتن طنز
و تحلیل سیاسی می‌پرداخته است تا جایی که پس از بازگشایی مجدد دانشگاه ها «سازمان
دانشجویان مسلمان دانشکده فنی» را بوجود آورده و مهدی مسئول انتشار نشریه « هجرت» گردید.




و اما شهادت:با توجه به دستگیری برخی از سران
منافقین در شهریور ماه ۱۳۶۰، قرار بود آن فرقه ضاله، سوم مهرماه
غائله ای به پا کنند که به دلایلی تجمعات آنها شکل نگرفت و در پنجم مهرماه آشوب
های خیابانی شان را در بسیاری از خیابان های محوری تهران به راه انداختند و بخش
هایی از شهر را مختل نمودند. شهید رجب بیگی با مشاهده شلوغی های غیرطبیعی خیابان
که از ساختمان جهاد در خیابان قدس شاهد آن بود، عزم خانه نموده و سلاح کمری خود را
برداشت تا عازم مبارزه گردد. مهدی قیام و جهاد را تنها در حوزه فرهنگ و هنر نمی
دانست بلکه مجاهدی بود که در لبیک به ندای ولیّ زمان، مقابل گلوله های خصم هم می
ایستاد و در کارزار مبارزه مسلحانه نیز حضوری فعال داشت.


از آنجایی که سران منافقین نیز همچون
فعالان مذهبی آن دوران، غالباً از دانشجویان بودند و مهدی نیز بارها و بارها در
نشریات مختلف علیه منافقین، مطالب و تحلیل های متقنی نوشته بود، در مسیر برگشت
شناسایی می شود و توسط منافقین کوردل به درجه رفیع شهادت نایل می گردد و در بهشت
حضرت زهرا علیها السلام (قطعه ۲۴
ردیف ۹۷ شماره ۴) حیات طیبه اخروی خود را آغاز می نماید تا مزار پاکش در دنیای
ما جا ماندگان، زیارتگاه شاگردان و همرزمانش گردد.


بخشی از وصيت نامه شهيد مهدي رجب بيگي
:



« خدايا، تو ميداني که چه مي کشيم ،
پنداري که چون شمع ذوب مي شويم ، آب مي شويم ما ازمردن نمي هراسيم ، اما ميترسيم
بعد ازما ايمان را سر ببرند و اگر نسوزيم هم که روشنائي مي رود و جاي خود را
دوباره به شب مي سپارد ، پس چه بايد کرد؟


از يک سو بايد بمانيم تا شهيد آينده
شويم و از ديگر سو بايد شهيد شويم تا آينده بماند هم بايد امروز شهيد شويم تا فردا
بماند وهم بايد بمانيم تا فردا شهيد نشود ، عجب دردي چه مي شد امروز شهيد مي شديم
و فردا زنده مي شديم تا دوباره شهيد شويم.


آری، یاران همه به سوی مرگ رفته اند
در حالی که نگران « فردا » بودند. خدایا نکند
وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطان های کوچک با »خون » اینان »خان » شوند؟ نکند »جانمایه» ها برای «بی مایه ها» ی دون
«سرمایه» مقام شود. نکند زمین »خونرنگ » به تسخیر هواداران «نیرنگ»
در آید...


نکند شهادت آنها پایگاه ها «دنائت»
آنها بشود؟ نکند میوه درخت »فداکاری » اینان را «صاحب ریا کاری» بچیند؟ نکند جنگ یارانمان
به چنگ «فرنگی مسلکان» افتد؟ نکند »خونین کفنان » در غربت بمیرند تا «خویش باوران غرب» کام گیرند؟


خدایا! ماندن چه قدر دشوار است و در
غربت زمین، بی یار و یاور حضور داشتن، همانند غیبت است. انگار که کمرمان شکسته و
زنجیر درد، دست هامان را بسته و غم در سینه مان نشسته است .ما از نبودن یارانمان رنج نمی بریم؛
بلکه از بودن خویش در رنجیم ! ... ما می دانیم که آنها زنده اند و ما مرده ایم.»



یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 - 00:43
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ