یادش بخیراون قدیما. . .
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
یادش بخیراون قدیما. . .
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیمطالب جالبیادش بخیراون قدیما. . .

تعداد بازدید : 1389
نویسنده پیام
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکر ها: 3
تشکر شده : 72
یادش بخیراون قدیما. . .

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم.


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:01
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 1 RE :

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم.


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:02
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 2 RE :

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم.


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:04
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 3 RE :

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ...


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:05
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 4 RE :

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم)) کفش تق تقی هم فقط واسه عیدا بود.


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:06
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 5 RE :

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه...

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم...

شما یادتون نمیاد، صفحه چپ دفتر مشق رو بیشتر دوست داشتیم، به خاطر اینکه برگه های سمت راست پشتشون نوشته شده بود، ولی سمت چپی ها نو بود...


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:08
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 6 RE :

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن...

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم...

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه...

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم...


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:09
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 7 RE :

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم....


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:10
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
shima آفلاین


ارسال‌ها : 65
عضويت : 29 /10 /1390
محل زندگي : mashad
سن : 19
تشکرها : 3
تشکر شده : 72
پاسخ : 8 RE :

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم خانوم دفترمونو جا گذاشتیم!!...

شما یادتون نمیاد، برگه های امتحانی بزرگی که سر برگشون آبی رنگ بود و بالای صفحه یه "برگه امتحان" گنده نوشته بودن...

شما یادتون نمیاد، هر روز صبح که پا میشدیم بریم مدرسه ساعت 6:40 تا 7 صبح، رادیو برنامه "بچه های انقلاب" رو پخش میکرد و ما همزمان باهاش صبحانه میخوردیم...

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی...


یکشنبه 09 بهمن 1390 - 17:12
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش

تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ