حکایت
::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
حکایت
www.rozex.rozblog.com
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم

صفحه اصلیهنر در خانهحکایت

تعداد بازدید : 509
نویسنده پیام
aradmadadi آفلاین


ارسال‌ها : 41
عضويت : 3 /2 /1391
سن : 24
تشکر شده : 13
حکایت
حکایت

گنجشک به خداوند گفت : لانه کوچکی داشتم لانه خستگی وسرپناه بی کسیم بود، طوفان تو بی هنگام وزید وآن را از من گرفت،کجای دنیای بزرگ وپهناور تورا گرفته بود ؟
خداوند فرمودند: ماری در راه لانه ات بود ، تو خواب بودی باد را فرستادم ، گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی > چه بسیار بلا که از تو بواسطه محبتم از تو دور کردم وتو ندانسته به دشمنیم برخواستی (وما یعلم جنود ربک الا هو).





سه شنبه 05 اردیبهشت 1391 - 22:31
وب کاربر ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش
تشکر شده: 1 کاربر از aradmadadi به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naser72 &



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.



تمامي حقوق محفوظ است . طراح قالبــــ : روزیکســــ