6304m
![](http://s2.picofile.com/file/7351847311/karbar_m.png)
ارسالها : | 4 |
عضويت : | 26 /11 /1390 |
محل زندگي : | بجنورد |
یاهو : | fateme_akrami43 |
تشکر شده : | 4 |
|
ما همسایه خدا بودیم
شاید دیگر مرا نشناسی،شاید مرا به یاد نیاوری.اما من تورا خوب میشناسم.ما همسایه ی شما بودیم وشما همسایه ی ما و همه مان همسایه خدا. یادم می ایدگاهی وقت هامیرفتی وزیربال فرشته هاقایم میشدی.ومنهمه ی اسمان رادنبالت می گشتم تومی خندیدی ومن پشت خنده هایت پیدایت میکردم خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی توی دستت همیشه قاچی از خورشید بود نور از لای انگشتهای نازکت میچکید راه که میرفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند یادت می آید گاهی شیطنت میکردیم و میرفتیم سراغ شیطان تو گلی بهشتی به سمتش پرت میکردی و او کفرش در می آمد اما زورش به ما نمی رسید فقط می گفت همین که پایتان به زمین برسد می دانم چطور از راه بدرتان کنم تو شلوغ بودی آرام و قرار نداشتی ،آسمان را روی سرت می گذاشتی و شب تا صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی.اما همیشه خواب زمین را می دیدی.آرزویی رویاهای تو را قلقلک می داد.دلت می خواست به دنیا بیایی و همیشه این را به خدا می گفتی.و آنقدر گفتی و گفتی تا خدا به دنیایت آورد . من هم همین کار را کردم ، بچه های دیگر هم ،ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد. تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را،ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا. ما گم شدیم و خدا را گم کردیم....... دوست من ،همبازی بهشتی ام نمی دانی چقدر دلم برایت تنگ شده.هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند:از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است اگر گم شدی از این راه بیا.بلند شو .از دلت شروع کن . شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم.
|
|
چهارشنبه 03 اسفند 1390 - 18:29 |
|